Thursday, October 11, 2007

نکته این جاست

نوجوانی بودم که درسی از دور آموختم از استاد علامه جلال همائی، ایستاده بودم و گوش می دادم که استاد با شاگردانش به گفتگو بود اول خیابان آناتول فرانس ، شرق دانشگاه . گویا یکی از شاگردان اظهار دلتنگی کرده بود استاد گفت شما می دانید ما یکی از سه چهارمیلیارد موجودی هستیم که در یکی از سیاره های منظومه شمسی است و او خودش یکی از مثلا چند هزار منظومه شناخته است و انتهای این کائنات پیدا نیست و در وهم نمی گنجد.

استاد به این جا که رسید انگشتانش را جمع کرد و گفت غم اینقدری که ناله و فغان ندارد. به این گفته حقارت ما و کوچکی غممان را بازگفت. از آن زمان هر گاه که از چیزی چنان دلگیر شدم که گویا پایان دنیاست، یک کتاب نجوم کوچک جیبی پیدا کرده بودم که از اولش اندازه های کائنات را می خواندم و تجسم می کردم. آن کتاب همیشه همراهم بود و هست. حالا شما به جای آن کتاب برای دانستن حد و اندازه مان این فیلم را ببنیند و اما مهم است که آدمی به همین ارزن اندازه ای که دارد اما مغرش می تواند انشتین باشد یا مولانا. نکته همین جاست

Tuesday, October 2, 2007

زنجره ها


در سایت رسمی شاملو نوشته ای از آقای پاشائی هست، اگر بود هشتاد و یک سالش می شد احمد. راست گفته پاشائی هر روز بزرگ تر می شوی مرد.


شما چی فکر می‌کنید؟
این زنجره‌هایی که الان اینجا دارند با تمام وجودشان زنجیره‌های بلورین صداشان را می‌بافند احمد شاملو را یادشان هست؟
شما، زنجره‌ها یادتان هست؟ روزها و شب‌ها، تو همین ماه، روی همین کوه، توی همین ده، کنار همین درخت گردو، با احمد به آوازهای عاشقانه‌ی شماها گوش می‌دادیم؟
با شماها هستم، آهای زنجره‌های شعر خاطره، احمد شاملو را یادتان هست؟
می‌دونید حضور بزرگتر و بزرگتر شماها، غیاب بی‌ سر و صدای احمد رو بزر‌گتر می‌کنه؟
هیچوقت برای خاموشی این زنجره اشک نریخته بودم، مگر امروز...

ع.پاشایی
ساعت ۲ بعد از ظهر
۳۰ تیر ۱۳۸۶، داراب‌کلا

شب

سراسر

زنجير ِ زنجره بود

تا سحر،
سحرگه
به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد
در لطمه‌ی جان ِ ما

جنگل

از خواب واگشود
مژگان ِ حيران ِ برگ‌اش را
پلک ِ آشفته‌ی مرگ‌اش را،
و نعره‌ی اُزگَل ِ ارّه‌ی زنجيری

سُرخ

بر سبزی‌ نگران ِ دره

فروريخت.

تا به کسالت ِ زرد ِ تابستان پناه آريم
دل‌شکسته



به‌ترک ِ کوه گفتيم.

Monday, October 1, 2007

ننگ بر جنگ



این یک کارتون کار یک کاریکاتوریست پانامائی است و نشانه ای از نگاه صلح جویان جهان به مرغوای جنگ به قول بهار

رقصی چنین

شعر که همیشه با کلام نیست گاه در نت های یک موسیقی درج است و گاه در حرکات موزون و گاه نیز.
حیفم آمد که رقصی چنین میان میدان را نبنید.